"معشوق را ز عشق نه سودست و نه زيان،
اگر وقتي طلايه ي عشق بر او تاختن كند
و او را نيز در دايره ي عشق آورد
آن وقت او را حسابي بود؛
-از روي عاشقي-، نه از روي معشوقي!
🏷راوي نامطمئن
" باید به خاطر سپرد. چطور میشه فراموش کرد تمام وقتایی رو که حس کردی عاشقی؟ باید جاریش کنی عشقتو. باید شکل یه آدم جدید رو به خودش بگیره."
وقتي داشت اينا رو برام ميگفت، داشتم به احساسي فكر ميكردم كه هيچوقت نتونستم براش شكل و تعريفي قائل باشم. چيزاي قشنگ هيچوقت رو واژه نميان. هيچوقت تعريف نميشن. براي من هيچوقت كامل نتونستن بُعد بگيرن. ميتوني اون بُعدي باشي كه معني بدي به اين همه استيصالِ من؟ بيا و بهم بگو ميتوني باشي و نذاري حس كنم پژمرده شده احساسم بي سرزمين؟
🏷هميشه غايب
گهي در خاطرم مي جوشد اين وهم
-ز رنگ آميزي غمهاي انبوه-
كه در رگهام، جاي خون، روان است
سيه داروي زهرآگين اندوه
🏷شعر
مسي به رنگ شفق بودم
زمان ، سیه شدنم آموخت
در امید زدم یک عمر
نه در گشاد و نه پاسخ داد
در دگر زدنم آموخت
چراغ سرخ شقایق را
رفیق راه سفر کردم
به پیشواز سحر رفتم
سحر ، نیامدنم آموخت
کنون ، هوای سفر در سر
نشسته حلقه صفت بر در
به هیج سوی نمیرانم
حدیث خویش نمیدانم
خوشم به عقربهی ساعت
که چیره میگذرد بر من
درون آینهها پیری است
که خیره مینگرد در من
🏷شعر
"بيهوده انکار نکنیم. بهوقتش همه از چنین و چنان کردنهایمان خواهیم گفت و رگباری از منّت را بر سر هم خواهیم باراند. حال ببینید سعدی چه میگوید:
دل در هوست خون شد و جان در طلبت سوخت..
امّا:
با این همه سعدی خجل از ننگِ بضاعت!
خجل ماییم حضرت شیخ با این عاشقی کردنمان."
🏷راوي نامطمئن
تعداد صفحات : 0